یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش

ساخت وبلاگ

حرارت دست های تو

اول آب رگ هایم را خشک می کند

بعد

قلبم زورش نمی رسد به تپیدن

می جوشد خون

و خون می جوشد

آنقدر که حالا مثل یک هیزم خشک

میل به سوختن دارم

آنقدر که حالا

مثل یک هیزم خشک، الو گرفته ام.

یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 1 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 15:31

تو که رفتی شب شد من هم سنگدل شدم و خونت در رگ هایم یخ بست جوانه گلی زرد اما قلبم را شکافت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 2 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 15:31

آه ای ساقه هایت نازک بیرون آمده از دلِ سنگ گلِ تنهای زرد! اینجا چشم شاعر وُ دوربین عکاس وُ شکاف کوه نگران تواند! یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 1 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 15:31

نه جواب سلامم را می دهی

نه مرا

وقتی که می خواهم بغل می کنی

نه مرا پارک می بری

نه مثل پدر پانیذ که برایش کفش اسکیتی خریده است

نه مثل پدر دارا که برایش دوچرخه..

نه برایم کفش اسکیتی نه دوچرخه...

نه شب ها قصه می گویی که بخوابم

اما خیالم راحت است: بابا!

با آن تفنگ در آغوشت

در آن قاب عکس تکیه داده به دیوار

پاسبانی می دهی هنوز

و شب ها نمی گذاری

هیچ هیولایی به خانه بیاید!

یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 19:20

کاشجنگ هممثل بازی های کودکی ها مان بودپشت خاکریزهای بالشتمان پنهان می شدیمپشت سنگرهای پُشتیبا نارنجک های فرضیو هفت تیر های دستمانکه فشنگ هاشان هم تمامی نداشتسوی هم شلیک می کردیممی مُردیمو بعد بلند می شدیم جنگ را ادامه می دادیممی مُردیمو بعد بلند می شدیم جنگ را ادامه می دادیممی مُردیمو بعد بلند می شدیم جنگ را ادامه می دادیم.کاش جنگ هممثل بازی های کودکی هامان بودسرباز ها می مُردندپدر ها می مُردنداما باز شب به خانه هاشان باز می گشتند یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 19:20

مثل میوه های بیرون زده از باغ که حق رهگذر است حق من است نوشیدن شهد لبانت ای انار شیرین یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 21 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 13:21

آقا سلامای روشنگر چراغ های تاریکی!توآن شیر مردی هستیکه رام می کند آهوی چشمتشیر در قفس راامروز اگر شیری از تابلو بیرون نمی پَردو گرگی اگر نمی تواند شیعه را بِدَردمی دانی که مثل آن جادو گر هندی گناهکار نیست!شبیه خورشیدی که بر تارک شیعه می درخشیکه زنگار می زدایی از پیشانیکلماتم تابِ ایستادن ندارندبی قرارمسافر حریم تواندنمازشان را -این شعر را حتی -شکسته می خواننداین سر شکستگی رادر حضور بهار غائبمان شفاعت باران کن!که باران حتی به خاطر شما می بارد!امروز ما شبیه علامت سوال های بزرگی در پیشگاه تو ایستاده ایماگر بپرسی چرا؟تنها چشم هایمان شیارهای زمین را چریدهو آب از شیار پیشانی ها چکیده استتا شاید آبروی ریخته از شیعه را بشوید!تو جامعه را به ما دادیامّا جامعه ای را زیارت می کنیم کهعلف های هرز پوشانده استتمام گندم زار رالقمه های آلوده در دهانخون های آلوده در رگچرخانده است ما را به چرخیدنبه روییدن مثل علف های هرزاگر غافل ایماگر جاهل..دعا کنسرمان به سنگ بخورد!آدم بشویمبرگردیم به همان راهی که تو می خواهیهمچنان که حتیدشمنانت را هادی بودی ... یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 12:22

شب بودآسمان، این سیاهِ بی سنگر راتیر باران می کردند.و خوناز روزنه های روشن،چکّه چکّه می ریخت.خمپاره ها که می رسیدصدای آژیر قرمز که می آمداز چراغ های قرمزِ پیاده رو هم خون می چکید!و ما مثل جنینیزانوهامان را بغل می کردیمدر هر گوشه از خیابانآوارمی شدیم روی هم.چه بگویم از زنانی کهآینه فراموش کرده بود آن ها رازنانی کهزیبایی هاشان را ریخته بودنددر سجاده وُ جا نمازو زیبایی هاشان را ریخته بودند در هُرم تنور های ناندر میله های بافتنیدر سرود های حماسی برای مردانمردانی که دل هاشان ریخته بودو عشق ،پنهانترس ،در کوله پشتی ها غریبکوله هایی که پر از "همت"بچه هایی هم اگر به دنیا آمدنداز "آینه ها"از پُشت همین کوله پشتی ها بود.چه بگویم از بچه های کوچک وُ فانوسقه های بزرگبچه های کوچک وُ شناسنامه های بزرگبچه های کوچک وُ کوچه های مچاله ...از آیه الکرسی هایی که خوانده می شد.رو به آسمانی کهجای بارانخمپاره می بارید!ماه های زیادی که هزار تکه شدندعبّاس های زیادی که هزار علی اصغرهزار پیراهن ِپاره پاره ای که نام‌‌شان در زمین گم شد.و یادشانمثل پرچمی در باد ها پیچید.شب بودو خونچکهچکهاز چشم های سرخ آسمانمی ریخت. یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:19

احتمالا دیشب را نخوابیده بود که اینچنین خسته وُ شل و پل در شلوغی پیاده رو خوابش برده بود و انگار که اصلا صدای بوق و گازِ ماشین ها و موتور ها و صدای عابرین را نمی شنید .یک ظرف غذای یکبار مصرف سفید رنگ با دهانی باز که مقداری برنج و خورشت به حالت درهم و شلخته درونش بود و انگار که مثل آدمی که مسموم شده باشد و برنج ها و خوشت ها را بالا آورده باشد مقداری از غذا هم روی زمین ریخته بود و چند وجب آنطرفتر از کودک فال فروش که آرام و سنگین به خواب رفته بود، رها شده بود و چند مگس در اطراف آن پرواز می کرد.اصلا معلوم نبود که آن ظرف ناتمام غذا را او خورده باشد.اواخر پاییز بود عصر بود باد می آمد و هوا رفته رفته سردتر می شد.باد می آمد و کودک فال فروش چند سنگ کوچک وُ ریز ،روی فال های حافظش گذاشته بود و خودش در حرارت وُ گرمایی که از دریچه سقف یک قنادی بیرون می زد خوابیده بود قنادی در زیر زمینی یک ساختمان قرار داشت و دریچه ای آهنی که محفظه های آن مثل تار و پود عنکبوت در هم تنیده شده بود و گرما از آن بیرون می زد تقریبا در ارتفاع ۲۰ سانتی متری از کف پیاده رو قرار داشت.خرده نان های خشک ریخته در بالای سرش نشان می داد که غذای درستی نخورده و احتمالا آن خرده نان های خشک از گلویش پایین نرفته بود.عابران شاد و خندان در حالی که لباس های گرم به تن داشتند وارد قنادی می شدند و شیرینی می خریدند و لحظه ای بعد بیرون آمده و بی تفاوت و در حالی که دست در دست معشوقه های خود داشتند آرام و بی صدا از کنار حادثه رد می شدند.باد تندی وزید. برگه های فال ِ کودک در هوا چرخیدند وُ چرخیدند وُ چرخیدند و همانطور که می چرخیدند سوار بر باد بودند و دور می شدند ،دورتر.کودک هنوز در خواب بود و احتمالا رویاهای شیرینی می دید .فال های حافظ یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:19

احتمالا شب را نخوابیده بودکه در ازدحام پیاده رو خوابیده بودصدای بوق ِماشین ها را نمی شنید اصلاچند وجب آنطرفتریک ظرف غذایِ یکبار مصرفبا دهانی بازمثل آدمی که مسموم شده باشدغذا را، بالا آورده بودخواب بودو چند مگس بالای سرش ...پاییز بودباد می آمدخواب بودباد می آمدچند سنگِ ریز روی فال های حافظ اشلولیده بوددر حرارتِ گرماییاز دریچه ی سقفِ یک قنادیدریچه ای آهنیمثل تار و پود عنکبوت در هم تنیدهعابرانشاد و خندان با لباس هایی گرم از کنار حادثه رد می شدند.باد تندی وزید. برگه های فال در هوا چرخیدند وُ چرخیدند وُ چرخیدند...سوار بر باد دور شدند ،دورتراحتمالا رویاهای شیرینی می دید .فال های حافظبر بال باد نقطهبادنقطهاحتمالا ساعتی دیگر قنادی تعطیل بودو آنجا دیگر، گرم برایش آیا...؟در آن هوای سرد پاییزیروی خودم آوار شدمآهسته آهسته به سمت ایستگاه امام راه افتادماز خواب بیدار می شد اگرمی فهمید که بادفال هایش را دزدیده است؟!راستی شب غذا داشت؟جای خواب چی؟ یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sangosoot بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:19