یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش

متن مرتبط با «فروش» در سایت یک ماهی قرمزم که بیرون پریده از تنگش نوشته شده است

کودک فال فروش

  • احتمالا دیشب را نخوابیده بود که اینچنین خسته وُ شل و پل در شلوغی پیاده رو خوابش برده بود و انگار که اصلا صدای بوق و گازِ ماشین ها و موتور ها و صدای عابرین را نمی شنید .یک ظرف غذای یکبار مصرف سفید رنگ با دهانی باز که مقداری برنج و خورشت به حالت درهم و شلخته درونش بود و انگار که مثل آدمی که مسموم شده باشد و برنج ها و خوشت ها را بالا آورده باشد مقداری از غذا هم روی زمین ریخته بود و چند وجب آنطرفتر از کودک فال فروش که آرام و سنگین به خواب رفته بود، رها شده بود و چند مگس در اطراف آن پرواز می کرد.اصلا معلوم نبود که آن ظرف ناتمام غذا را او خورده باشد.اواخر پاییز بود عصر بود باد می آمد و هوا رفته رفته سردتر می شد.باد می آمد و کودک فال فروش چند سنگ کوچک وُ ریز ،روی فال های حافظش گذاشته بود و خودش در حرارت وُ گرمایی که از دریچه سقف یک قنادی بیرون می زد خوابیده بود قنادی در زیر زمینی یک ساختمان قرار داشت و دریچه ای آهنی که محفظه های آن مثل تار و پود عنکبوت در هم تنیده شده بود و گرما از آن بیرون می زد تقریبا در ارتفاع ۲۰ سانتی متری از کف پیاده رو قرار داشت.خرده نان های خشک ریخته در بالای سرش نشان می داد که غذای درستی نخورده و احتمالا آن خرده نان های خشک از گلویش پایین نرفته بود.عابران شاد و خندان در حالی که لباس های گرم به تن داشتند وارد قنادی می شدند و شیرینی می خریدند و لحظه ای بعد بیرون آمده و بی تفاوت و در حالی که دست در دست معشوقه های خود داشتند آرام و بی صدا از کنار حادثه رد می شدند.باد تندی وزید. برگه های فال ِ کودک در هوا چرخیدند وُ چرخیدند وُ چرخیدند و همانطور که می چرخیدند سوار بر باد بودند و دور می شدند ،دورتر.کودک هنوز در خواب بود و احتمالا رویاهای شیرینی می دید .فال های حافظ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها